Segnala un abuso

Dettagli PDF

Informazioni sul contatto

Pubblico

داستان کوتاه یک شب پاییز.pdf

mahdi vesal

@Dactanak - کانال داستانک در تلگرام

یک‌بار در فصل پاییز از بدِ حادثه در وضع نامساعدی قرار گرفتم، با جیب خالی به شهری وارد شده بودم که نه چیزی راجع به آن می‌دانستم و نه جایی برای خوابیدن داشتم. در ابتدای ورودم با فروختن بخشی از لباس‌هایم که بدون آن ها می‌شد هرجایی رفت، از شهر به بخشی که یست نامیده می‌شد و بارانداز کشتی‌های تجاری بود رفتم. بخشی که در فصل کشتیرانی از سرو صدا و غوغای کارگران سرشار بود، اما اکنون در اواخر ماه اکتبر چون کویری ساکت به نظر می‌آمد.

Anteprima d'immagine di documento PDF